آدم هیچ وقت نمیتونه پیش بینی کنه که چی پیش میاد. ممکنه هیچ کدوم از برنامه هاش درست از آب در نیاد. به خاطر یه اتفاق ساده و شاید هم پیش بینی نشده تمام برنامه ریزی هاش بهم بخوره. وقتی تو تب رفتن باشی و نشه درست مثل این میمونه که یه شب سرد زمستون تو پیاده رو در حالی که از سرما کز کردی و با عجله داری میری که خودت رو به خونه برسونی یه سطل آب سرد بریزن سرت. نمیدونی باید عصبانی بشی؛ باید فراموش کنی و سعی کنی سریعتر به مقصد برسی ، دنبال مقصر بگردی یا وایسی داد بزنی .اصلا یه آدم خیس وسط خیابون که سردشه میتونه درست فکر هم بکنه ؟ تازه حالا باید بشینی برای بقیه روزهات برنامه ریزی کنی. دوباره تو همون شرایطی قرار بگیری که بخاطرش می خواستی بری. این روزهای آخر خونه دیگه تقریبا نیمه خالی شده بود. دیگه کم کم داشتم چمدونم رو میبستم ! هی داشتم فکر میکردم واسه خونه جدید چی از اینجا ببرم ! میتونستم برم و فارغ از هر فکری آزادانه بشینیم پشت میز تحریرم و کتابهام رو جلوی روم باز کنم و درس بخونم. میتونستم هر روز غروب کنار همون رودخونه ای که عکسش رو گذاشتم قدم بزنم .میتونستم اونجا قایق سواری کنم. میتونستم تو محوطه سبز و قشنگ و پر از گل دانشگاه قدم بزنم. دارم به این فکر میکنم که بعضی وقتها شوخی های زندگی چقدر تلخه ... ا

شهر کتاب

همیشه از گشت و گذار تو این بوک سیتی ها خوشم میاد. خیلی برام لذت بخشه !خصوصا بوک سیتی نیاوران که نزدیک هم هست . از دیدن مداد رنگی های استاتلر با اون جعبه های فلزی خوشگل به وجد میام. یا به زحمت میتونم بر وسوسه خرید دفتر ها و دفترچه های خوشگل که تو قفسه ها به آدم چشمک میزنند غلبه کنم. یا اون کارت تبریک های خوشگلی که نمیدونی کدومشو بالاخره انتخاب کنی ! مداد هایی با سر عروسک کوچولو !کاغذ های رنگی .جعبه های خوشگل !کلاسورهایی که خیلی قشنگ طراحی شدند. حیف که اون موقع که من دانش آموز بودم هیچ وقت جنگ وتحریم و ...اجازه نداد به من و خیلی های دیگه که حتی چنین لوازم و تحریری رو تصور هم بکنیم. همیشه دفتر های چهل برگ و شصت برگ که بعضی وقتها کاهی هم بودند داشتیم.یادمه بابام گاهی وقتها که همچین چیزهایی رو میدید و برامون میخرید می شد اسباب حسرت بقیه همکلاسیهام .تازه همون ها هم در مقابل طراحی های جدید هیچ هیچ بودند.امروز به بهانه خرید کتاب زبان برای این شاگرد نه چندان فعال رفته بودم بوک سیتی نیاوران.آخرش هم نتونستم بر وسوسه خرید یه کارت تبریک خوشگل و یه دفتر خیلی خوشگل برای نیکی غلبه کنم. ولی هنوز دلم پیش همه اون ردیف های کتاب و دفتر و ... جا مونده

بهار

اولین شکوفه های بهاری تک درخت گیلاس حیاط خونه تو تهران . وقتی امروز از پشت پنجره دیدمش کلی ذوق کردم .برام مثل یه نشونه بود. نشونه ای از اینکه شادی در راه است
.
.
.
پ .ن :نیکی میگه بنویس که این عکس شکوفه است ها یه وقت با من اشتباه نگیرندش !ا