تشکر

بعد از خبر محبوبیت و موفقیت وبلاگ زیر آسمان استرالیا که در جای خودش منو بسیار متعجب کرد امروز بعد از دیدن آمار بازدید هفتصد و پنجاه نفری وبلاگم متوجه شدم که پست تمام سهم من از وطن که مدتی پیش گذاشته بودم به عنوان هات لینک در صفحه اول سایت بالاترین معرفی شده ! خوشحالم از اینکه این دست نوشته های ناقابل تونسته نظر مخاطبان خودش رو جلب کنه . ممنونم از کسی که نوشته منو در سایت بالاترین معرفی کرد
ا
ا
پ . ن :امروز از طریق یکی از دوستان خوبم ایمیلی داشتم مبنب بر اینکه مطلب پراکنده هایی که مدتی قبل نوشتم تو سایت ایرانیان انگلیس به عنوان خاطرات یک ایرانی مقیم خارج منتشر شده. صرف نظر از اینکه تعجب کردم چرا این مطلب بدون اطلاع خود من بوده ولی جوابیه هایی که بعضی ها نوشته بودند خیلی قابل تامل بود. مثلا این مطلب که :ا
شمااروپائی-به قول قدیمی ها خارجی ها-چقدر نکته سنج و ظریف تشریف دارید.ببخشبد که ما ایرانیها بی کلاسیم. البته در جام جهانی افتخار آشنایی با هموطنان انگلیسی جنابعالی را هم پیدا کردیم.آقای کمی انگلیسی با لهجه بلد.که ما ایرانیها اینقدر خودمون رو مسخره نکنیم و دست کم نگیریم !ا
واقعا متاسف شدم از اینکه ما هنوز نمیتونیم تو یه بحثی که پیش میاد حرف همدیگه رو بفهمیم .درست جواب بدیم .اینقدر کوچه بازاری ننویسیم و اوضاع رو از اینکه هست بد تر نکنیم
وبلاگ زیر آسمان استرالیا در برنامه رادیو آمریکا به عنوان یه سایت محبوب معرفی شده !!!! و من اصلا خبر نداشتم. تو برنامه شباهنگ. این از اون خبر هایی بود که کلی منو شوکه کرد!!!ا
از طرف یاسمن به بازی سوتی ها دعوت شدم . خوب مجبورم یه چند تایی تعریف کنم :ا
یه روز مامانم مجبور شده بود خانوم همسایه رو که حالش خوب نبود ببره بیمارستان و تا ظهر دنبال کارهای اون بود. وقتی ظهر برگشت خونه حسابی خسته بود و ما هم گرسنه. از طرفی ساعت یک ، دو تا شاگرد داشت که باید میومدند .ماما سریع به ما نون و پنیر و طالبی داد تا شاگرداش که رفتند یه چیز سبک برامون درست کنه. شاگرداش که اومدند گفتند تو رو خدا ببخشید خیلی بد موقع است. نهار که خوردین؟ من هم که خیلی دلخور بودم داد زدم آره. ولی فکر میکنید ما همیشه نهار چی میخوریم؟ نون و طالبی ...ا
ا
با رئیسم داشتم تو مسنجر حرف میزدم و کیبورد رو حالت لاتین بود و من به انگلیسی تایپ میکردم. بعد خسته شدم وبرگردوندمش به فارسی. یه جا میخواستم تایپ کنم" آها" ولی فکر کردم کیبورد رو انگلیسیه و در نتیجه تایپ شد شاش... ا
ا
رفته بودم روبان بخرم. وارد مغازه که شدم گفتم آقا روبان داشتین؟! پسره با تمسخر گفت بله داشتیم ! گفتم خوب منظورم اینه هنوز هم دارید؟گفت بله هنوز هم داریم. موقع پول دادن خواستم یه جمله ای بگم که یارو بفهمه که با یه آدم عامی حرف نمیزنه ! در نتیجه تفکر زیاد آخرش قاطی کردم گفتم .جناب چقدر تومن بدم خدمتتون؟
ا
دانشگاه که قبول شدم بابا و مامانم برام مهمونی مفصلی گرفته بودند و من بچه های همسایه رو دعوت نکرده بودم چون اصلا از اونها خوشم نمیومد. خانوم همسایه هم هر جا نشسته بود حسابی گله کرده بود و خلاصه میونه حسابی شکر آب بود. دوست بهزاد اومده بود دم در خونمون با یه موتور گازی . من هم که بالاخره بچه شر کوچه بودم به زور موتورش رو گرفتم که تو کوچه یه دور بزنم باهاش ! و از اونجایی که موتور سواری بلد نبودم سوار شدم و تا آخر گاز دادم و با سرعت خیلی زیاد حرکت کردم و نتونستم موتور رو کنترل کنم. در نتیجه با شدت تمام زدم به در خانوم همسایه و رنگ درشون هم پرید. اون هم وحشت زده پرید بیرون...برای لحظات طولانی من به اون نگاه میکردم و اون به من...ا
ا
خوب بسه دیگه حسابی آبروی خودم رو بردم. من هم سپیده ، آتریسا ،پاییز ،امیر و پرشین رو به این بازی دعوت میکنم ،

بی تفاوت

وقتی روزها نمی نویسی دست هایت برای نوشتن سنگین می شود...احساس می کنی دیگر حرفی باقی نمانده است ، حرف که نه شاید دیگر احساسی باقی نمانده است ، شاید این ها همه نشانه بی تفاوتی روزهایی است که برایت سپری می شود و تو بار سنگین گذشتنشان را به دوش می کشی...دیگر برایم تفاوتی نمی کند امروز کدامین روز از کدامین ماه از کدامین فصل است...باورت میشود همان تقویم قدیمی که روزی می خواستم تکه تکه اش کنم تا همه روزهای رفته را فرا موش کنم ، روی میزم به من خیره مانده است و پوز خند می زند....اما حالا که می نویسم برای شبهایی است که نگاهم تا صبح به سقف خیره مانده است و هجوم افکاریست است که مرا احاطه می کنند و گلویم را سخت می فشارند، پس بگذار آرام آرام مرور کنم...ا
یکی از برخوردهای تکراری من و بهزاد:ا
من - جلوی آینه وایسادم مشغول آرایش کردنم
بهزاد- آروم و با خونسردی مخصوص خودش میاد پشت سرم میخنده و میگه : فایده ای نداره الهام جون !ببین الهام جون چشمه باید خودش آب داشته باشه .آب تو چاله بریزی که اسمش چشمه نمیشه
پ . ن :دلم براش تنگ شده