حکایت

یه روزی گرگی رو میبینند که داشته به سرعت میدویده.ا
بهش میگن چرا میدوی؟
میگه هر کسی رو که سه تا دم داره رو میگیرند!ا
میگن تو که یه دونه دم بیشتر نداری تو چرا میدوی؟
میگه آخه اول میگیرند بعد میشمرند !ا
.
.
.
میگن مدتیه که گرگه دیگه پیداش نیست !!!ا
من دلم میخواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست !ا
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
مینویسم خانه دوستی ما اینجاست!ا
تا که دیگر نپرسد سهراب
خانه دوست کجاست !ا
بد ترین روزهای دوره کاریم رو میگذرونم. دارم به این نتیجه میرسم که مهم نیست که تو آشغال ترین شرکت ایران کار کنی یا بهترین شرکتش ! مهم اینه که اینجا ایران است و اگر شرکت بهترین تلاشش رو هم بکنه باز همیشه یه جای بساط لنگه. مثلا وقتی شرکت اونقدر ارزش برای کارت قائل میشه که نرم افزار پنجاه میلیونی هم میخواد برات بخره چون ایران تو تحریمه بهت نمیفروشند ! از اونجایی که بیشتر نفرات متخصص دارند میرند یه نفر نمیتونیم پیدا کنیم که کارهامون رو پیش ببریم . مهم نیست که شرکتت چقدر برای کارت ارزش قائله . مهم اینه که همیشه یه چیزی وجود داره که بهت ثابت کنه اینجا ایرانه