حرف آخر
29.4.08
گلوم درد میکنه. دراز کشیدم و تنهام. ذهنم پر شده از هجوم افکار منفی که انگار موقع مریضی لج میکنند که تنهات نزارند. هی دارم با خودم کلنجار میرم که شاید به یک نقطه مثبت از اوضاع اخیربرسم و هر چی بیشتر سعی میکنم کمتر موفق میشم.همه چیز کامل سیاهه ا
حرف آخر :ا
سپرده ام شما را به خاطرات
این خاطرات را به خاک
و خاک را به باد
پ.ن1 : نازلی جون و علی شکمو! کاش بدونید اون موقع که زنگ زدید چقدر خوشحالم کردین.اصلا فکر نمیکردم ایران باشید. کلی روحیه ام عوض شد. این علی از اون همکارهای نازنین بود که اگر یه روز نبود یا میرفت ماموریت کلی قسمت ما سوت و کور میشد. نیکی خونه نبود ولی بعد که گفتم شما زنگ زدین کلی خوشحال شد
ا پ .ن. 2: ترنم جان فکر نمیکنی با این تعریف ها من لوس میشم!!!ا