پایان

مدتها بود که دل دل میکردم که بروم ! که برای خودم زندگی کنم دیگر میخواهم بروم .میخواهم ورای رویاها بروم !می خواهم به کوهستان ،به آتش ، سنگ چین دود اندود اجاق ، رنگ عقیق چای، بخار نفس های استکان وطعم غلیظ قند ،بوی باران ، بوی خاک ، به اشکال کنار جاده بیندیشم.ا می خواهم به رواج رویا و عدالت آدمی بیندیشم می خواهم ساده باشم، می خواهم در کوچه های کهنسال ِ آواز و بغض بلوغ به گیسوی بید و بوی بابونه بیندیشم به صلوه ظهر و سایه های خسیس به خواب یخ، پرده ی توری، طعم آب و حرمت علف. دیگر کسی اگر صدایم کرد بگو خانه نیست بگو رفته است شمال می خواهم به جنوب بیندیشم می خواهم به آن پرنده ی خیس، به آن پرنده ی خسته... به خودم بیندیشم مرسی که تا کنون خواننده نوشته هایم بودید. شادیهایتان بی پایان بدرود
1
و
گرگها خوب بدانند در این ایل قریب
1
گر پدر مرد تفنگ پدری هست هنوز
1
گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند
1
توی گهواره چوبی پسری هست هنوز
1
آب اگر نیست نترسید که در قافله مان
1
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز
1
زهرا رهنورد

عشق

عشق آن نیست که دو نفره زیر باران خیس شوید. ا
ا
عشق آن است که زیر باران برای او چتر شوی و او هیچ وقت نفهمد که چرا خیس نشد
نوبت به من که رسید از کشور من پرسیدی. من هم برایت از شمال گفتم.از چهار فصل . از جنگلهای
شمال. از بهار در ایران. که چقدر زیباست. پرسیدی کار هم میکردی ؟ گفتم آره. با صورتی که شبیه
به یک علامت سوال بزرگ شده بود پرسیدی پس چرا اومدی؟ و من مونده بودم که با همه دانش زبان
انگلیسیم چجوری حرف سی سال زندگی رو برات در سه دقیقه توضیح بدم

شبهای زیادی است که وقتی مسنجرم رو باز میکنم آن لاین است. هیچ وقت دستم رو کی بورد

نمیره که سلامی براش تایپ کنم. ترجیح میدم چراغ خاموش باشم ! میخواهم روزی که این کشور

کهنه و بداخلاق و فرسوده را ترک کردم لیست دوستانم در مسنجر را سروسامان بدهم