عشق

عشق آن نیست که دو نفره زیر باران خیس شوید. ا
ا
عشق آن است که زیر باران برای او چتر شوی و او هیچ وقت نفهمد که چرا خیس نشد
نوبت به من که رسید از کشور من پرسیدی. من هم برایت از شمال گفتم.از چهار فصل . از جنگلهای
شمال. از بهار در ایران. که چقدر زیباست. پرسیدی کار هم میکردی ؟ گفتم آره. با صورتی که شبیه
به یک علامت سوال بزرگ شده بود پرسیدی پس چرا اومدی؟ و من مونده بودم که با همه دانش زبان
انگلیسیم چجوری حرف سی سال زندگی رو برات در سه دقیقه توضیح بدم