پایان
17.9.09
مدتها بود که دل دل میکردم که بروم ! که برای خودم زندگی کنم
دیگر میخواهم بروم .میخواهم ورای رویاها بروم !می خواهم به کوهستان ،به آتش ، سنگ چین دود اندود اجاق ، رنگ عقیق چای، بخار نفس های استکان وطعم غلیظ قند ،بوی باران ، بوی خاک ، به اشکال کنار جاده بیندیشم.ا
می خواهم به رواج رویا و عدالت آدمی بیندیشم می خواهم ساده باشم، می خواهم در کوچه های کهنسال ِ آواز و بغض بلوغ به گیسوی بید و بوی بابونه بیندیشم به صلوه ظهر و سایه های خسیس به خواب یخ، پرده ی توری، طعم آب و حرمت علف.
دیگر کسی اگر صدایم کرد بگو خانه نیست بگو رفته است شمال می خواهم به جنوب بیندیشم می خواهم به آن پرنده ی خیس، به آن پرنده ی خسته... به خودم بیندیشم
مرسی که تا کنون خواننده نوشته هایم بودید.
شادیهایتان بی پایان
بدرود