چند روز بود که دوستای نیکی هی تلفنهای مشکوک میکردند خونه ما ! بعضی وقتها هم به موبایل من ! حرفهای مشکوکی هم بینشون رد و بدل میشد !ا
نیکی سفارش ... داده بود خواستم در اون مورد باهاش صحبت کنم !ا
الهام جان نیکی نیستش ؟
به آرش بگو تمام سی دی ترکیهاش رو بیاره !ا
الهام بین بچه ها کیا رو خیلی دوست داری؟
بالاخره چی شد جوابتون ؟ ... آها خودم تماس میگیرم باهاتون !ا
.
.
.
تا بالاخره روز جمعه هاله زنگ زد و بعد از کلی احوال پرس میگه الهام جون بالاخره مهمونی عقب افتاد ؟ کی شد ؟
من هم هاج و واج میگم چه مهمونی ؟ کدوم مهمونی ؟
میبینم نیکی داره میخنده !گوشی رو میدم به نیکی !ا
بالاخره معلوم شد نیکی عزیز تر از جان به اتفاق دوستاش میخوان برای من مهمونی بگیرند که من سورپرایز شم ! حتی نیکی به دوستای من تو شمال هم زنگ زده بود و دعوتشون کرده بود !به چند تا از همکارهام تو شرکت هم زنگ زده بود ! ا
نیکی عزیز من میدونم که دوست داشتی من نفهمم ولی بابت همه چیز ممنون ! نمیدونی چقدر برای یه زن خوشاینده که بدونه شوهرش تا چه اندازه دوستش داره !به اندازه تمام دنیا مرسی !ا

8 comments:

    On 08:08 Anonymous said...

    فضول

     
    On 08:14 Anonymous said...

    در ضمن واسه اینکه فکر نکنی خیلی زرنگی باید بگم که هنوز از یک سری مسائل خبردار نشدی .

     
    On 12:10 Anonymous said...

    salam.bebakhshid man nabudam.khoobi?ozaa khoobe?kei mirid AU?

     
    On 16:32 Anonymous said...

    کجایی آی کیو لااقل نمگفتی فهمیدی که نیکی خستگیش در بره...

     
    On 21:07 Anonymous said...

    مامان اینا نرفتن هنوز منتظر ویزاشونن علیرضا هم هنوز نرفتهk

     
    On 02:02 Anonymous said...

    What's the objective of this blog? Just kidding, cool :D

     
    On 09:43 Anonymous said...

    Dear Mohamadreza,
    As you can see the title of blog , it is just my diary. Not anything else.

     
    On 12:29 Anonymous said...

    سلام، خیلی ممنونم که تو و نیکی همیشه به یاد ما هستین و لطف دارین. ما که بد نیستیم. انشاءا که همیشه خوش و سلامت در کنار هم باشین. به امید دیدار