غروب از سر کار برمیگردیم و خسته ایم. تا روی تخت دراز میکشیم صدای حرف زدن خانوم همسایه طبقه پایینی با یکی از دوستانش که توی حیاط اختصاصی خودشون درست زیر پنجره ما نشستند، آسایش رو میگیره. آروم بلند میشم پنجره رو میبندم.ا
فردا صبح زود با صدای بلند خانوم از خواب میپریم ! امیر گوجه رو بیار....پنیر یادت نره ...! آره چای گذاشتم..... با عصبانیت از این همه بی ملاحظگی بلند میشم پنجره اتاق خواب رو طوری میکوبم به هم که خفه خون بگیرند..... و انصافا گرفتند ! دیگه آروم نشستند صبحونه رو توی حیاط میل کردند و رفتند!ا
غروب یکی دو روز بعد خانوم همسایه داره حیاط رو میشوره و یک بند فحش میده: حروم زاده ها...آشغال ها...برای چی آشغال میریزید تو حیاط ما ....ا
چند روز بعد .....از سر کارکه بر میگردیم خونه بوی شدید تریاک گرفته. حالت تهوع بهم دست میده. کولر رو خاموش میکنیم. میبینم بله توی تراس این سمت خونه نشستند و سخت مشغولند. بلند بلند با تلفن حرف میزنند و به شوخی فحش میدند !ا
من و نیکی کلی متعجبیم که اینها چرا اینجوری شدند؟ اصلا از این تیپ آدمها نداشتیم تو این ساختمون و ....ا
خانوم همسایه امروز زنگ میزنه خونمون و خیلی مودبانه گلایه میکنه که چرا توی حیاط ایشون آشغال میریزیم ! نیکی براش توضیح ات لازم رو میده و خانوم عذر خواهی میکنه ! نیکی هم میگه حالا که زنگ زدید گله مندی های ما رو هم بشنوید و....ا
خانوم با تعجب و ناراحتی عذر خواهی میکنه ..... چند دقیقه بعد خانوم همسایه دوباره زنگ میزنه و میگه آقا شما مطمئنی از خونه من بوی تریاک می اومده؟ میگیم آره بابا کم مونده بود خفه شیم ! میگه آقا باور کنید من یکماه رفته بودم خارج و از یکی از اقوام خواهش کرده بودم این مدت بیاد و به اینجا سر بزنه ! تو رو خدا ببخشید