صدای ضجه دخترکی که جيغ می زند و نمی خواهد به زور سوار ماشين پليس شود، بی شباهت نيست به صدای فرياد و ضجه صحنه ای از فيلم هزاردستان که در آن امنيه رضاخانی، زنی محجبه را به زور چادر از سر می کشيد، با اين تفاوت که در اولی تمشيت و تنبيهی در کار است و در دومی مامور می ماند و چشمان تيز و تند و عصبانی جمع که محاکمه اش می کنند و مجازاتش می کنند و محکومش می کنند.تو چه می گوئی رئيس؟ تو حرف حسابت چيست؟ تو که دست دختر مردم را می گيری و در حالی که او نمی خواهد سوار ماشين پليس شود و ضجه می کشد، بزور می کشی اش داخل ماشين و بزور در را قفل می کنی و پرتش می کنی گوشه سلول که پدر و مادرش بيايند، با سندی در دست و نگاهی پر از نفرت توی صورتشان و هزار تير زهر آلود که از چشمان برادرش يا شوهرش به سوی تو شليک می شود، از آنها می خواهی که تعهد بدهند که ديگر دخترشان بدحجاب در شهر نمی گردد و پدر با خودش قسم خورده که اگر کليه اش را هم بفروشد، دخترش را از اين جهنم نجات می دهد و می فرستد فرنگ که ديگر گرفتار ناجیانی مثل شما نشود.ااا