همیشه از گشت و گذار تو این بوک سیتی ها خوشم میاد. خیلی برام لذت بخشه !خصوصا بوک سیتی نیاوران که نزدیک هم هست . از دیدن مداد رنگی های استاتلر با اون جعبه های فلزی خوشگل به وجد میام. یا به زحمت میتونم بر وسوسه خرید دفتر ها و دفترچه های خوشگل که تو قفسه ها به آدم چشمک میزنند غلبه کنم. یا اون کارت تبریک های خوشگلی که نمیدونی کدومشو بالاخره انتخاب کنی ! مداد هایی با سر عروسک کوچولو !کاغذ های رنگی .جعبه های خوشگل !کلاسورهایی که خیلی قشنگ طراحی شدند. حیف که اون موقع که من دانش آموز بودم هیچ وقت جنگ وتحریم و ...اجازه نداد به من و خیلی های دیگه که حتی چنین لوازم و تحریری رو تصور هم بکنیم. همیشه دفتر های چهل برگ و شصت برگ که بعضی وقتها کاهی هم بودند داشتیم.یادمه بابام گاهی وقتها که همچین چیزهایی رو میدید و برامون میخرید می شد اسباب حسرت بقیه همکلاسیهام .تازه همون ها هم در مقابل طراحی های جدید هیچ هیچ بودند.امروز به بهانه خرید کتاب زبان برای این شاگرد نه چندان فعال رفته بودم بوک سیتی نیاوران.آخرش هم نتونستم بر وسوسه خرید یه کارت تبریک خوشگل و یه دفتر خیلی خوشگل برای نیکی غلبه کنم. ولی هنوز دلم پیش همه اون ردیف های کتاب و دفتر و ... جا مونده