با دوستای خوبمون شمال گردی خوبی داشتیم. با بچه ها رفتیم خونه باغ تو بابل. قالیچه پـــــهن کردیم توی ایوان . بساط همه جور تنقلات به راه. منقل کباب تا نیمه شب پرو خالی میشد. صدای خنده هامون باغ رو پرکرده بود. خوش بودیم. خنده های مارال و موزیک دلچسب.....ا
ا
رفتیم بالای کوه عباس آباد. همونجا که بــالای کوه وسط جنگل دریــاچه داشت ! هوای خنک توامان کوه و جنگل و دریاچه روح رو تازه میکرد. با طلا توی دریاچه قایق سواری کردیم. نفس های عمیق کشیدیم.هی از وسط دریاچه سر بقیه که کنار دریاچه نشسته بودند داد زدیم که ازمون عکس بگیرند و همه از خنده ریسه می رفتیم .کنار دریاچه میون درختهای جنگل نشستیم و سفارش چای دادیم
ا نهار خوران گرگان رو هم بی نصیب نگذاشتیم. بارون ریزی می بارید و ما همگی بی خیال. نشستیم توی قهوه خونه تو جاده روستای زیارت. بخاری هیزمی روشن بود و منو میبرد به سادگی روستا. املت سفارش دادم. با نون تازه. خیلی وقت بود که دلتنگ اینها بودم. چای خوردیم با باقالی و گلپر، بچه ها قلیون سفارش دادن ا مینو دشت رو گشتیم ، نیکی (پسر دشت )از گندم زارهای طلایی لذت میبرد.همونطور که من از شالیزار... توی بارون رفتیم بالای کوه ! به زحمت از دره گل آلود و خطرناک توی بارون و مه رفتیم پایین که آبشارهای زیابی لوه رو ببینیم. لیز میخوردیم و گلی می شدیم و می خندیدیم. سر راه از باغ هلو دوست نیکی چهار تا جعبه هلو کندیم. واقعا کیف داشت ا تولد نیکی رو جشن گرفتیم ! مامان براش کیک تولد پخت با یک دونه شمع ! کلی کادو های خوب خوب گرفت. رفتیم مهمونی بابک و عاطفه و از اونجا دوباره خونه باغ با صفا. روز آخر فریدونکنار !توی باغ بابای اولدوز ، زیر اون آلاچیق چوبی باصفای ته باغ ! امیرو یاشار بالای درخت گوجه سبز ! نیکی زیر آلاچیق و صد البته دستبرد به باربیکیو!من در حال عکاسی و بقیه مشغول کندن خیار های تازه و قلمی توی باغ. خیس کردن شایان و پیچ خوردن پای دامون. میز مفصل نهار با همه مخلفات .خوابیدن زیر الاچیق یا توی باغ روی حصیر زیر سایه درخت وهنونه خنک خوردن و بعد هم حرکت به سوی ساحل بابلسر.و غروب دریا... آرامش بخش و با شکوه.ا شب... حرکت به سوی خونه ، ترافیک شدید توی جاده ! و صبح زود... سلام تهران

14 comments:

    On 19:36 Anonymous said...

    آییییی دلم شمال و بارون واملت و نون تازه و کوه و جنگل و الهام خواست
    :)

     
    On 23:50 Anonymous said...

    مرسی...خیلی ممنون...دوستان به جای ما!!! اتفاقا ما هم اینجا(هند) هوا بسیار عالیه و کباب و باربیکیو و املتو نون تازمونم به راه...!! باور کن :) ا

     
    On 00:17 Anonymous said...

    الهی که من قربونت برم بهاره جان . جاتون خالی بود حسابی. ایشالله به زودی تو سرزمین موعود یه گردش درست و حسابی با هم بریم.همه دستجمعی.... بعد از ماهها انتظار می چسبه... باور کن

     
    On 04:53 Anonymous said...

    سلام.رسیدن بخیر.کاش همه خواسته ها انقد زود براورده شن.یادمه همین چند وقت پیش هوس دریا و رودخونه کرده بودین.ایشالا همیشه خوش باشین و به خواسته هاتون برسین.

     
    On 07:21 Amin said...

    جاي من خاليييييييييييي
    چقدر قشنگ بوده اين مسافرت؛
    به نيكي هم تولد يك سالگي رو تبريك بگو :))
    من الان هوس از اين مسافرت ها كردم
    فقط قسمت برگشت به تهرانش بده؛ مخصوصا با هواي دود آلود
    شاد باشيد

     
    On 11:38 Anonymous said...

    سلام الهام جون
    گاهي كه فرصت ميشه يه سري اينجا مي زنم و نوشته هاتو مي خونم. قشنگ مي نويسي . خيلي راحت احساساتترو انتقال ميدي. وقتي خوشحالي با خوندن نوشته هات آدم خوشحال ميشه و وقتي دلت ميگيره دل آدم ميگيره. اميدوارم هميشه همينطوري شاد و سرحال باشي.
    بيتا

     
    On 07:49 Anonymous said...

    ما حالا حالاها بايد از شما چيز ياد بگيريم

     
    On 10:14 Anonymous said...

    هميشه به سفراي خوب و باحال...
    تولد نيكي هم مبارك باشه
    راستي كيكش شبيه فسنجونه گرسنم شد

    بعدشم اين نيكي دستش رو شد گفته بود كه خانواده رو پيچونده و از اين حرفا... بهش بگو دروغگو دشمن خداست... راستي اين عكسه هم خيلي جالبه فقط من دونفر وسط رو نشناختم هاها

    ديگه چي بگم آها باربيكيو هم نوش جان دلم خواست شديييييييييد
    خوش باشي

     
    On 16:46 Anonymous said...

    واي به ما هم خيلي خوش گذشت تو اغش گرم مامان و بابا. گرچه كلي مايو و بند وبساط برده بوديم بريم استخر و خورشيد خانوم كاسه كوزهمونو بهم زد ولي بازم ارزششو داشت.

     
    On 23:19 Anonymous said...

    آتریسا اونها رو هم میشناسی ! میدونی کیه؟ همون که یه بار نوشتم تو مهمونی ما بابا کرم می رقصید و می خواد بره استرالیا.... یادت اومد؟

     
    On 09:19 Anonymous said...

    آره راست ميگي يه چيزايي يادم اومد، بايد برم عكساي مهمونيت رو ببينم تا بهتر يادم بياد.

     
    On 23:27 Anonymous said...

    خسته نباشید از سفرهای پر فایده خواستم بگم چرا نیکی دیگه نمینویسه؟ نکنه نطق قلمشش زبانم لال زبانم لال........ بگذریم این پستت خیلی سنگین بود نه از لحاظ متن که از لحاظ حجم! با این اینترنت فکستنی مرد و جون کند تا بالا اومد

     
    On 18:15 Anonymous said...

    خيلي جالب بود! ... خانم من اسمش الهامه و متولد 1977 و گرگاني! ... و امسال عيد يك شمال گردي به همين سبك و سياق با هم داشتيم!‌... اميدوارم به شما هم خوش گذشته باشد!

     
    On 17:22 Anonymous said...

    سلام .. خوبین ؟
    گوگلیدم ... به شما رسیدم ... دوس دارم برم شمال برم همه جا بگردم ... ولی نمیشه ! امیدوارم که بشه .. امسالم که با این بارندگیهای بهاری همه جا سبز شده حتی منطقه ما که کوهستانیه شده مثل شمال .. چمنها رو کوهها سبز سبز شدن ولی من حتی به کوههای اطرافمون هم نمیتونم برم ... اگه فقط یکی رو داشتم زمین زیر پاهام میلرزید ... دوس دارم بگردم ... وای که چقد سخته مثل پرنده تو قفس ... بال داشته باشی نتونی پرواز کنی !!! فعلا خاطرات شما و افراد دیگه رو میخونم .. بعضیا مثل شما جالب .. بعضیام عادی ... راستی من محمد 1984 ... براتون آرزوی موفقیت دارم ... بوکمارک شدین ... باز هم میام .. آپدیت کن لطفا .. من خاطره میخوام