همونطور که نیکی توضیح داده بود من و نیکی یهو تصمیم گرفتیم بریم مالزی و 2 روز بعد از تصمیممون هم رفتیم ! و چون سفرمون خیلی ناگهانی بود به کسی هم نگفتیم .فقط همکارام میدونستند چون بالاخره یک هفته با هزار بدبختی و منت و خواهش از رئیسم مرخصی گرفته بودم ،خواهرم که یه وقت اگر مامان اینا تو این یه هفته که ما نیستیم زنگ زدند و نگرون شدند بهشون بگه که من ماموریت رفتم ! و مامان نیکی که بسیار زن مهربون و فهمیده ای است و همیشه نگرون من و نیکی و برای مثال چند وقت پیش زنگ زده بود خونه ما و گریه میکرد که من مطمئنم شما الان وضع مالیتون خوب نیست واستدلالش هم این بود که شما چند وقته یه مسافرت خارجی نرفتید ! و به همشون هم حسابی سفارش کردیم که کسی نفهمه !ا
ا
روز اولی که مالزی بودیم هادی دوست نیکی که ضمنا همکار برادرم بهزاد هم هست زنگ زد به ما و گفت داره میاد تهران و ما هم در نهایت شرمندگی گفتیم که ما مالزی هستیم و سفارش اکید هم کردیم که بهزاد نفهمه !ا
ا
روز دومی که مالزی بودیم بابام زنگ زد و داد و بیداد پای تلفن که چرا هر چی خونه زنگ میزنم گوشی رو بر نمیدارید ؟اگر هم خونه نیستید چرا وقتی میبینید من تماس گرفتم یه زنگ نمیزنید؟ فکر نمیکنید ما چقدر نگرون میشیم؟ و ما در نهایت شرمندگی گفتیم که ما مالزی هستیم و ...ا
ا
روز سوم بهزاد داداشم یه پیام برام فرستاد که بچه ها هادی تهران اومده ولی نمیدونم چرا هی اصرار میکنه که به الهام و نیکی نگو من تهرانم. بهش نگید که من براتون پیام گذاشتم ها .... ولی بهش یه زنگ بزنید دعوتش کنید بیاد پیش شما ( حالا در نظر بگیرید هادی دوست صمیمی ماست و هر وقت تهران باشه حتما حتما خونه ماست و معمولا هم یه کادو برامون میگیره ) و داداشم نگرونه که چه مشکلی برای ما پیش اومده که هادی رفته هتل و خونه ما نیومده اونهم برای 5 روز متوالی !ا
ا
روز چهارم هادی زنگ زد و گفت بابا کی بر میگردید من از بس به بهزاد دروغ گفتم مردم !ا
ا
روز پنجم رضا (یکی از همکارهای شرکت قبلیم ) زنگ زد و... و خلاصه این سناریو همچنان ادامه داشت. تا بالاخره اومدیم ایران وبرای همشون که به شدت دلخور بودند توضیح دادیم که ما وقت نکردیم به کسی خبر بدیم.ا
ا
چند روز پیش من و نیکی یادمون اومد که قبض موبایل من و نیکی میره خونه بابا و مامان نیکی و باباش همیشه اونها رو پرداخت میکنه ! تصور کنید که هزینه رومینگ هم تو قبض این سری نوشته میشه و ما موندیم که چه جوری براش توضیح بدیم که ما رفته بودیم مالزی اما احمقانه تصمیم گرفتیم به کسی نگیم ! آخه یکی نیست به ما بگه مگه شتر سواری هم دولا دولا میشه؟

10 comments:

    On 00:52 Anonymous said...

    اول!!
    می میرم برا این مسافرتای ناگهانی و بی خبر!!!! اونقد حال می ده مردمو قال گذاشتن!!! راستی آپیدم ولی پینگر بلاگرد خرابه نشد پینگ کنم!!! یه سری بزن!

     
    On 10:35 Anonymous said...

    خوب سر همه رو گول مالیدین ها! حالا باز خوبه نیکی به ما گفت که میرین مالزی وگرنه مجبور بودین به ما هم توضیح بدین :D

     
    On 12:20 Anonymous said...

    دیشب هزار بار کامنت گذاشتم ولی نشد که نشد!!!!
    حالا چرا اینقدر یواشکی بازی در آوردین؟

     
    On 21:27 Anonymous said...

    سلام من هم تصمیم گرفتم به کسی نگم حتی به ...تا ببینم چه مزه داره

     
    On 22:24 Anonymous said...

    به .... :من مدتهاست که با این سیاست های رفتاری شما آشنام ! اگر غیر از این بود تعجب میکردم ! کیش خوش بگذره

     
    On 10:43 Anonymous said...

    :)))))))))))))
    Khob ye khabar midaadin dige baabaa !!! In dorygh-haa ke dorugh nistesh ke :))

     
    On 06:32 Anonymous said...

    سلام

    اینا چه ربطی داشت به مالزی! بقیه اش رو تعریف کن. من هنوز نمیدونم شما کجاها رو دیدین باالاخره!

    فعلا

     
    On 15:40 Anonymous said...

    hala ye post weblog midadi ma darim mirim safar !

     
    On 00:14 فرزاد said...

    بازم سلام
    نمیدونم چجوری بگم از کامنتت چقدر خوشحال شدم....باورش برام سخت بود...کسی که خوندن بلاگش تمام اشتیاقم واسه نوشتن شد.....!!!
    شاید باور نکنی....

     
    On 00:18 فرزاد said...

    یه خواهش...
    یه ایمیل اگه میشه برام بذار....

    زندگی شما و همسرتون برام یه الگو خوبه
    امیدوارم همیشه شاد باشین هر دو

    توی کامنتام منتظر ایمیلت میمونم