8.7.07
بعد از مدتها دوباره نشستم پشت کامپیوترم. مدتها بود که خراب بود.دیگه امروز با نیکی رفتیم یه سونی وایو خریدیم ولی هنوز دارم با این کار میکنم. نمیدونم چرا دلم برای اینیکی میسوزه!نمیدونم چرا این احساس رو دارم که فکر میکنم اشیاء هم روح و احساس دارند.! حتی دوست ندارم این رو هم از خودم برنجونم! این روزها بیشتر سرگرم کارم هستم. در طول روز اونقدر مشغول کارم میشم که یادم میره کی باید نهار بخورم. یا بعضی وقتها متوجه نمیشم که مدیر عامل اومده پیشم وایساده . مرتضی دوست قدیمی من و نیکی تو پارتیشن بغلی من کار میکنه و در حین این که داره کارهاش رو انجام میده سر به سر من هم میزاره یا به یاد خاطرات دوران دانشگاه بعضی وقتها چنان خندمون میگیره که بقیه همکارها هم می خندند.از سر کار که بر میگردم چراغها رو خاموش میکنم و توهال خنک خونه دراز میکشم رو زمین. بیشتر مواقع آهنگ ال آمور از خولیو ایگلسیاس رو روشن میکنم خنکی خونه و آهنگی هم که دوست دارم بهم آرامش عجیبی میده. بعضی وقتها عود آفریقایی محبوبم رو هم روشن میکنم و کماکان میزارم که چراغها خاموش بمونه . بعد از شام تمرین پیانو میکنم . خیلی هنوز مبتدیم و خودم بعضی وقتها احساس میکنم که شاید صدای تمرین کردن من نیکی رو اذیت میکنه ولی اون مثل همیشه تشویقم میکنه. معلمم رو هم اون پیدا کرد. یه پسر خیلی مودب و در عین حال خیلی بامزه که تحصیلات آکادمیک موسیقی داره و خدائیش روزهایی که باهاش کلاس دارم به من و نیکی خیلی خوش میگذره. وقتی که یه نتی رو اشتباه میزنم یه جوری اشتباهم رو عنوان میکنه که خودم خندم میگیره و واسه همین یادم میمونه!نیکی هم واسه این که سر به سرم بزاره منو تو خونه صدا میکنه بتهون! نیکی این روزها داره زبان میخونه .اون هم بالاخره تونست حساب بانک سوئیسش رو افتتاح کنه.ولی هنوز نتونسته برای امتحان زبانش ثبت نام کنه و احتمالا به زودی بریم ترکیه یا ارمنستان که نیکی امتحان بده.امیدوارم که موفق بشه