پراکنده

برداشت اول:ا
تو شرکت نشستم و سخت مشغول محاسبات .تمام حواسم به براورد قیمت لوله های پلی اتیلن کارشده تو پروژه است! موبایلم زنگ میخوره و با بی میلی گوشیم رو جواب میدم. صدا نمیاد ولی شماره دفتر وکیلم است. چند ثانیه بعد دوباره زنگ میخوره. با کلافگی گوشی رو بر میدارم و منتظرم که بگه مثلا این فرم رو پر نکردی و ... ! برعکس با ارامش تمام بهم میگه بالاخره کیس آفیسرت مشخص شده ! خوشبختانه آفیسر خیلی خوبی هم هست .بقیه حرفهاش رو خوب نمیشنوم و منتظرم که تلفنش تموم شه و به نیکی خبر بدم
برداشت دوم:ا
صبح زود راه میفتیم که بریم چالوس. ساعتها تو ترافیک جاده چالوس گیر میکنیم . بعد از حدود نه ساعت و نیم میرسیم چالوس ! هوا اونقدر گرم و شرجیه که نفس کشیدن سخت میشه. تنها چیزی که باعث میشه بمونم و اون هوا رو تحمل کنم نگاه پر از مهر و منتظر مامان هست و بس. همگی میشینیم کنار پنجره باصفای خونه دور میز نهار و باز هم طعم همیشگی غذاهای خوشمزه مامان و اون حس خوبی که تو خونه پدری آدم داره.خونه قدیمی مامان و بابا با اون چتر گلهای کاغذی بالای ورودی ایوان خونه هنوز گوشه حیاط باقی مونده. کلید میندازم و بازش میکنم و میرم تو .بوی رطوبت هوا که با متروکه موندن خونه شدید تر هم شده مشامم رو آزار میده. از دیدن اون سالن رو به زوال قلبم فشرده میشه. خونه خالی و متروکه مملو از خاطرات کودکی منه .هنوز تصویر شیطنتهای من و بهزاد ، درس خوندنامون ، بازی کردنامون و ... جلوی چشمامه. خونه جدید مامان و بابا قشنگه. منظره کوه و دریا رو با هم داره. ولی دیگه چیزی از باغ خونه باقی نمونده. دیگه تو فصل بهار بوع عطر گلهای بهار نارنج تو حیاط نمیپیچه. من تو این خونه جدید هیچ خاطره ای ندارم. تو این خونه بزرگ جز نگاه همیشه مهربون مامان و بابا چیزی برام آشنا نیست. نه اونجا دیگه خونه کودکیهای من نیست
برداشت سوم
برای شنا میرم ساحل هتل هایت. تو منطقه مخصوص شنای بانوان وارد میشم. منطقه محدودیه . در دور ترین نقطه مجاز شنا اب تازه میرسه تا بالای کمرم ! یه زمانی ورود به آب بدون مایو برای خانومها اینجا ممنوع بود. اما الان میتونی خانومهایی رو ببینی که در نهایت بی فرهنگی با لباس زیرشون اومدن تو اب ! از همه بد تر تصویر زنی با پیژامه و تیشرت کهنه است . حالم بهم میخوره. از آب میام بیرون و ترجیح میدم لباسم رو بپوشم و برم .وارد هتل میشم که یه نوشیدنی خنک با بچه ها بخوریم. هتل که روزگاری باشکوه ترین هتل ایران بود نشونه ای از شکوه سابقش نداره. روی صندلی تریا که میشینی صدای جیر جیر صندلی های فرسوده حصیری ترس هر لحظه شکسته شدن رو به آدم منتقل میکنه. یخچالهای ویترینی هتل بجا مونه از دوران قدیمی زنگ زده و کهنه شدند! تمام لوسر ها و آینه های سالن الماس غبار گرفته و بی روح شدند. سرویس های بهداشتی هتل هیچ شباهتی به سرویس های یک هتل پنج ستاره ندارند. لامپهای زیر پله های محوطه ساحلی همشون شکسته اند و دیگه کار نمیکنند. چیلر کهنه و فرسوده هتل دیگه هوا رو خوب خنک نمیکنه .بسیاری از لوازم لوکس هتل در یک مزایده فروخته شدند. بنیاد حاضر نیست هزینه تعمیرات هتل رو پرداخت کنه و اینجا هم در نهایت افسوس از روزگار جلالش هیچ نشونه ای نداره
برداشت چهارم
لحظه آخر چشمهای مامان غمگین و مرطوبه .میگه بازم بیاین .میگم چشم مامان حتما. و تو دلم میگم اگر این جیره بندی بنزین بزاره . راه میفتیم به سمت کلار دشت. عبور از جنگلهای زیبای عباس آباد. نشستن در کنار رودخونه رودبارک. بساط چای و... براه. هوا خنک و دلپذیر. کنار الاچیق پیرزن کولی به زور میاد که فال ما رو بگیره. هادی حسابی سر به سرش میزاره . با کله گرگی که تو دستش گرفته میخواد طلسم ما رو باز کنه. حسابی تفریح میکنیم
برداشت آخر
راه میفتیم به سمت تهران . هوا تو راه حسابی خنک . آش رشته داغ بالای ارتفاعات کندوان .میرسیم خونه . وبلاگم رو چک میکنم میبینم سعید برام کامنت گذاشته :ا
الهام خانم - نيکی عزيز
از روزی که با وبلاگ شما اشنا شدم تقريبا بيشتر از ۷-۸ ماه ميگذرد.صرفه نظر از پیدا کردن دوستانی بسیار با ارزش و بامعلومات بايد اقرار کنم تو اين مدت با مطالعه مطالبی که در اين وبلاگ عنوان ميشد حل بسياری از مشکلات برايم ميسر شد که در صورت نبودش کاملا واضح است که بايد متحمل پرداخت مخارجی سنگين ميشدم تا شاید بتوانم مشکلاتی که در اين مسير برايم پيش ميايد از سر راه بدارم. مظالعه این وبلاگ نه تنها به من و امثال من که هم اکنون در ایران زندگی نمیکنیم کمک بسیار بزرگی کرد بلکه همه شاهدیم که در این شرایط بسیار مشکل و طاغت فرسا در بسیاری موارد موجب فراهم آوردن آرامش فکری و پیدا شدن مسیر و روش تحمل دوران انتظار گردیده است. دورانی که امیدورام در اینده ای نزدیک تبدیل به پرافتخارترين دوران زندگی ما شود و روزی با احساسی خوشايند خاطراتش رازنده کنيم.نتيجه درخواست مهاجرت برای من و برای همه ما بسيار مهم است اما احساس ميکنم يکرنگی يکدلی ورفاقتی که تحمل گروهی اين دوران را به ما آموخت از گرفتن هر نوع ويزايی با ارزشتر باشد.شايد يکی از مهمترين مسايلی که من و شما را مصمم به مهاجرت کرده همين جای خالی رفاقت و دوستيهای واقعی است.اکنون به عنوان يکی از اعضای زير آسمان استراليا و به دليل استفاده از اين وبلاگ ارزشمند فکر ميکنم زمان اين فرا رسيده است که زير آسمان استراليا در دنيای مجازی برای خود مکانی ثابت - غير قابل دستبرد و با امنيت بالا داشته باشد که اين مهم با باقی ماندن زير چتر پرشين بلاگ ميسز نيست . لذا به عنوا هديه ای بسيار کوچک از جانب من و همسرم و به رسم قدردانی از فراهم کردن اين بستر جهت رفع مشکلاتمان دامین و فضای خاصی حهت راه اندازی وب سايت زير آسمان استراليا ثبت کرده ام.که مشخصات آنرا برايتان ارسال ميکنم.

10 comments:

    On 03:04 Anonymous said...

    مبارک باشه خانومی:)
    پس زودی می بینیمتون دیگه؟

     
    On 07:37 Anonymous said...

    دستش درد نكنه

     
    On 12:19 Anonymous said...

    سلام دوست گرامی .ممنونم از نظرتون . امیدوارم هر چه زود تر کاراتون به خوبی پیش بره و به هر آنچه که میخواید برسید
    meantime hope to all going well to you and your respectfull family.
    دعا کنید کیس آفیسر منم زود تر مشحص شه.

    در پناه دادار پایدار انشالله .

     
    On 13:52 Unknown said...

    سلام الهام جون
    منتظر ايميلت هستم.
    البته حدس ميزنم كه سرت خيلي شلوغ باشه به خاطر وبلاگ خوب و مفيدت.
    موفق باشي همكار عزيز
    مهديه

     
    On 16:08 Anonymous said...

    سلام دوست گرامی

    من به روزم آیا ؟
    به شبم آیا ؟؟؟؟؟
    منتظرم آیا؟؟؟؟؟؟

    به روزم - ایام بکام انشالله

     
    On 22:41 Anonymous said...

    الهام جان ... خيلي خوبه كه بهتون خوش گذشته ... از فرصتهاي بودن تو ايران بيشتر استفاده كنين و به مامان اينا هم بيشتر از اين سر بزنين...اميدوارم به زودي ه زود همه مراحل رو پشت سر بزارين و زودتر برين زير آسمون استراليا ... اگه زودتر از ما رفتين تا نيكي چائي دم كنه ما هم رسيديم :)

     
    On 00:48 Anonymous said...

    سپیده جان تو دعا کن ما زود تر بریم تا شما بیایین و اگر هم شما زود تر از ما رفتین بی زحمت شام درست کنید تا ما هم برسیم

     
    On 11:09 Anonymous said...

    جلوی نیکی رو بگیر.عکس +18 میذاره.همون مطالب قبلی بهتر بود

     
    On 10:48 Anonymous said...

    واي تموم خاطره هاي قديمم با اين پستت زنده شد... ياد هتل هايت و خاطره سالهايي كه تنها تفريگاهمون بود و حس اين كه داره از بين ميره الان ديگه مدتهاست كه وقتي ميرم شمال سري بهش نميزنم. پس ساحلشم مزخرف شده خدا رو شكر كه هر بار رفتيم شمال به همون استخر كوچك خونه بابا بسنده كرديم و به غرغرهاي نگار براي رفتن به دريا اهميتي نداديم براي رفتنت هم دعا ميكنم خونه مامانت اينا هم مبارك پس از اون خونه بلند شدن؟نميري كه من از اين مستطيل پاييني متنفرم كه هي بايد حرف و عدد بزني!

     
    On 10:36 Anonymous said...

    سلام الهام
    من دانشجوی ارتباطات هستم که دارم روی وبلاگ های خاطره نویس کار می کنم ...می خواستم چند تا ازت سوال بپرسم ولی آدرس میلت ر ندیدم ..اگه میشه ای میلت رو بهم بده ..مرسی