یکی از برخوردهای تکراری من و بهزاد:ا
من - جلوی آینه وایسادم مشغول آرایش کردنم
بهزاد- آروم و با خونسردی مخصوص خودش میاد پشت سرم میخنده و میگه : فایده ای نداره الهام جون !ببین الهام جون چشمه باید خودش آب داشته باشه .آب تو چاله بریزی که اسمش چشمه نمیشه
پ . ن :دلم براش تنگ شده

8 comments:

    On 17:29 Anonymous said...

    قربون اون دلتنگ خواهر مهربون
    الهام جون از حالا و با این فاصله کم دلتنگی نکن که حالا حالاها جاداری واسه دلتنگیها.

    راستش باخوندن این پست دلم برای برادرم تنگ شد بااینکه دراین نزدیکی هست، حقیقت اینه که دلم برای اون روزای خونه پدری و درکنارهم بودنا و شوخی و خنده های خواهر برادری تنگ شد. ما میخوایم اونجا چی کار کنیم؟!!!!

     
    On 02:58 Anonymous said...

    عادت می کنیم

     
    On 08:14 Unknown said...

    سلام
    الهام جون چرا دیگه زیر آسمان استرالیا رو بروز نمی کنید؟

     
    On 08:41 Anonymous said...

    سلام الهام جون, خیلی ممنونم بابت تبریک, ایشالله قسمت شما باشه دوستم.

     
    On 19:38 Anonymous said...

    خوب راست میگه والا- باید خود ببوید نه اینکه ....
    به هرحال سعی خودت رو بکن

     
    On 11:06 Anonymous said...

    فقط نگاه می کنم....

     
    On 15:41 Anonymous said...

    مگه از هم دوريد تو كجايي يا اون كجاست؟

     
    On 17:33 Anonymous said...

    با سلام قلم قشنگی داری دوست خوبم .