بی تفاوت
17.10.07
وقتی روزها نمی نویسی دست هایت برای نوشتن سنگین می شود...احساس می کنی دیگر حرفی باقی نمانده است ، حرف که نه شاید دیگر احساسی باقی نمانده است ، شاید این ها همه نشانه بی تفاوتی روزهایی است که برایت سپری می شود و تو بار سنگین گذشتنشان را به دوش می کشی...دیگر برایم تفاوتی نمی کند امروز کدامین روز از کدامین ماه از کدامین فصل است...باورت میشود همان تقویم قدیمی که روزی می خواستم تکه تکه اش کنم تا همه روزهای رفته را فرا موش کنم ، روی میزم به من خیره مانده است و پوز خند می زند....اما حالا که می نویسم برای شبهایی است که نگاهم تا صبح به سقف خیره مانده است و هجوم افکاریست است که مرا احاطه می کنند و گلویم را سخت می فشارند، پس بگذار آرام آرام مرور کنم...ا
سلام
الهام جون چرا اینقدر غمگینی
به آینده نگاه کن به هدف بزرگی که پیش روته و برای رسیدن به اون اینهمه تلاش کردی
شاید اینا همه حرف باشه که می گم و ما هم در موقعیت تو بودیم همچین احساسی رو داشتیم ولی این نیز بگذرد مثل همه روزهای خوب و بدی که گذشت.....
ساحره جان غمگین نیستم. واقعا بی تفاوتم. نسبت به همه چیز.
الهام جان
من وقتي وضعيتم ثابت نباشه اينجوري ميشم
بهر حال اميدوارم هر چه زودتر خوشحال و شاد ببينمت
;)
روز جمعه با همسرم در مورد شما صحبت می کردم نظرش این بود که همه تا 1 سال اول مهاجرت همین طور هستند همه در هجوم افکار هستند ولی کم کم که گذشت متوجه می شوند زندگی واقعی چیه و کجاها می شه زندگی کرد و لذت زندگی رو در کنار سختی هاش برد
خوش حال می شم به منم سر بزنید.
http://attitmani.blogfa.com/archive.aspx
براي تعويض روحيه به وبلاگم بيا الهام جون تو به يه بازي دعوت شدي...
واسه عوض شدن حال و هوات چطوره نیکی رو به طور مفصل تنبیه کنی!؟
:)
راستی ای میلت همون ای میل توی اورکات من برات یه ای میل زدم