از طرف یاسمن به بازی سوتی ها دعوت شدم . خوب مجبورم یه چند تایی تعریف کنم :ا
یه روز مامانم مجبور شده بود خانوم همسایه رو که حالش خوب نبود ببره بیمارستان و تا ظهر دنبال کارهای اون بود. وقتی ظهر برگشت خونه حسابی خسته بود و ما هم گرسنه. از طرفی ساعت یک ، دو تا شاگرد داشت که باید میومدند .ماما سریع به ما نون و پنیر و طالبی داد تا شاگرداش که رفتند یه چیز سبک برامون درست کنه. شاگرداش که اومدند گفتند تو رو خدا ببخشید خیلی بد موقع است. نهار که خوردین؟ من هم که خیلی دلخور بودم داد زدم آره. ولی فکر میکنید ما همیشه نهار چی میخوریم؟ نون و طالبی ...ا
ا
با رئیسم داشتم تو مسنجر حرف میزدم و کیبورد رو حالت لاتین بود و من به انگلیسی تایپ میکردم. بعد خسته شدم وبرگردوندمش به فارسی. یه جا میخواستم تایپ کنم" آها" ولی فکر کردم کیبورد رو انگلیسیه و در نتیجه تایپ شد شاش... ا
ا
رفته بودم روبان بخرم. وارد مغازه که شدم گفتم آقا روبان داشتین؟! پسره با تمسخر گفت بله داشتیم ! گفتم خوب منظورم اینه هنوز هم دارید؟گفت بله هنوز هم داریم. موقع پول دادن خواستم یه جمله ای بگم که یارو بفهمه که با یه آدم عامی حرف نمیزنه ! در نتیجه تفکر زیاد آخرش قاطی کردم گفتم .جناب چقدر تومن بدم خدمتتون؟
ا
دانشگاه که قبول شدم بابا و مامانم برام مهمونی مفصلی گرفته بودند و من بچه های همسایه رو دعوت نکرده بودم چون اصلا از اونها خوشم نمیومد. خانوم همسایه هم هر جا نشسته بود حسابی گله کرده بود و خلاصه میونه حسابی شکر آب بود. دوست بهزاد اومده بود دم در خونمون با یه موتور گازی . من هم که بالاخره بچه شر کوچه بودم به زور موتورش رو گرفتم که تو کوچه یه دور بزنم باهاش ! و از اونجایی که موتور سواری بلد نبودم سوار شدم و تا آخر گاز دادم و با سرعت خیلی زیاد حرکت کردم و نتونستم موتور رو کنترل کنم. در نتیجه با شدت تمام زدم به در خانوم همسایه و رنگ درشون هم پرید. اون هم وحشت زده پرید بیرون...برای لحظات طولانی من به اون نگاه میکردم و اون به من...ا
ا
خوب بسه دیگه حسابی آبروی خودم رو بردم. من هم سپیده ، آتریسا ،پاییز ،امیر و پرشین رو به این بازی دعوت میکنم ،

12 comments:

    On 23:44 Anonymous said...

    یه سوتی دیگه رو هم که یادت رفت من میگم : تمامی روزهایی که ماشین دست تو باشه ، همش خاطره است و سوتی !!
    راستی قضیه پله برقی رو یادت رفت .

     
    On 02:41 Anonymous said...

    من کلا در عمرم سوتی ندادم که!؟:)
    اگه یادم اومد چیزی می نویسم :)
    راستی ای میل من رو گرفتی؟

     
    On 11:04 Anonymous said...

    جناب چقدر تومن بدم خدمتتون؟!
    به این یکی خیلی خندیدم.
    با خوندن این پست هزار تا سوتی یادم اومد ولی عمرن اگه دست نیکی آتو ( درسته؟) بدم

     
    On 13:20 Unknown said...

    سلام
    خداروشکر روحیه اتون خوب شده!!!!!

     
    On 17:13 Anonymous said...

    رنگ درشون پرسيد؟ منظورت پريد ديگه نه؟ كلي خنديدم ممنون دعوتمو قبول كردي...

     
    On 10:45 Anonymous said...

    خوب توچرا ای میل من رو محل نمی دی؟
    قهری باهام؟:(

     
    On 12:51 Anonymous said...

    دعوتتون اجابت شد.
    تازه فهمیدم چقدر سوتی داده بودم!

     
    On 16:53 Anonymous said...

    :*

     
    On 02:06 امین said...

    سلام اینم باحال بود ایول

    نوشته ها و خاطراتت باحاله ها

    راستی اون روبان رو کلی سرش خندیدم

    امین از فرانسه

    به من هم سر بزن

    www.drarjang.wordpress.com

     
    On 01:02 Unknown said...

    salaam.
    bebakhshid mozahem misham, ye soal dashtam az khedmateton: in aghayi ke deklame mikone kiye va sher az kiye? (albatte shod 2 ta soal;)

     
    On 07:31 Anonymous said...

    وای الهام جون کلی خندیدم!خیلی باحال بود سوتیات

    ترنم

     
    On 07:32 Anonymous said...

    هوررررررررررررررررا بالاخره تونستم تو وبلاگت ÷یغام بذارم!:)
    ترنم