یک تجربه

با دلخوری به ساعت نگاه میکردم که دیر وقت رو نشون میداد.سعی کردم با خوندن کتاب رمان خودم رو مشغول کنم تا نیکی از خونه دوستش برسه. تازه تو داستان کتاب غرق شده بودم که صدای کلید ، سکوت خونه رو شکست
ا
همونطور که رو تخت دراز کشیده بودم بلند گفتم به به...بالاخره یادتون اومد زنتون خونه تنهاست؟
ا
جوابم رو نداد ! در رو بست وکفشهاش رو گذاشت توی جا کفشی. رفت توی آشپزخونه و بعد صدای باز کردن ساعتش که طبق عادت همیشه میزاشت توی کاسه نقره روی اوپن آشپرخونه
ا
خوب حالا خوش گذشت بهت عزیزم؟
ا
دسته کلیدش رو انداخت روی میز وسط هال و صدای بلند برخورد کلیدهای فلزی روی شیشه میز...ا
نشست روی مبل
نیکی تو نمیخوای به من جواب بدی؟ حداقل یه سلام که میتونی بکنی ! چت شده تو؟
از رو تخت اومدم پایین و با دلخوری اومدم تو هال
ا
هیچ کس تو خونه نبود .تنها ایستاده بودم وسط هال... خشکم زد

15 comments:

    On 07:16 Amin said...

    اااااااا
    چقدر ترسناك
    بعدش چيكار كردي؟؟؟؟
    راستي استايل جديد مبارك؛ قشنگه

     
    On 09:03 Anonymous said...

    الهام جان من این تجربه رو دو سه بار در زندگیم داشتم نمیدونم یعنی چی ولی میدونم وجود داره .

     
    On 09:43 Anonymous said...

    هیچی امین جان. بعدش زنگ زدم به نیکی گفت من هنوز خونه دوستم هستم!به همین راحتی

     
    On 16:01 Anonymous said...

    الهام جان
    غالب جدید مبارک این یکی خیلی بهتره
    علی و نسرین

     
    On 16:43 Anonymous said...

    نمی دونم به عشق مربوط می شه یا به گذر عمر و پیری

     
    On 16:43 Anonymous said...

    مرسی علی و نسرین !چه عجب من یه کامنت بالاخره از شماها داشتم

     
    On 16:43 Anonymous said...

    مرسی علی و نسرین !چه عجب من یه کامنت بالاخره از شماها داشتم

     
    On 22:29 Unknown said...

    bah bah khooneye jadid mobarak :) bebakhsh age kam comment mizaram,hamishe miaam behet sar mizanam vali too comment gozashtan yekami tanbal shodam :*

     
    On 23:52 الهام said...

    بهاره جان من نتونستم لینکت رو باز کنم ! آدرس بلاگ داری تو عزیزم؟

     
    On 17:52 Anonymous said...

    اولاً ميبينم قالب شاد زدي! مباركا باشه
    ثانياً كتاب خوندن زياد اونم از نوع رمان! آدمو رومانتيك ميكنه
    ثالثاً صدات از اونور آبا مياد.... نه............ اشتباه كردم؟ يا نه

     
    On 20:15 Anonymous said...

    نه فرزین جان......ما کجا اونور آب کجا؟

     
    On 22:29 Anonymous said...

    منم این احساس رو زیاد داشتم و دارم مخصوصا اون اولا که این موجر ظالمم رفته بود دانشگاه و روزایی که من تنها خونه بودم
    تجربه جالبی نیست ادم رو بیشتر غمگین میکنه مگه نه؟

     
    On 10:04 منم آرش said...

    احتمالا تو کتابش اکس ریخته بودن عزیزم. توهم زدی:)

     
    On 21:00 Anonymous said...

    وای الهام جون خیلی ترسناک بود
    ولی عجب قوه تخیل شگرفی داری بیا زوم راه بنداز باور کن که جواب میده:)
    می بینم که تغییییییییییییییییراتی اتفاق افتاده;)
    قالب جدید مبارک
    البته من قبلی رو خیلی دوست داشتم
    ولی این یکی با شرایط جدید بیشتر جوره
    :D

     
    On 14:21 Anonymous said...

    eee man dafe pish in axe khoshgelo un bala nadidam kheili nazeh!na dige in ghaleb kheili booye visa mideh ;)