رقص زیبای برگ
23.11.07
از آخرین پیچ هم که پیچیدم روبروم خیابان پاییززده شمرون بود که تا پای کوه رفته بود بالا.آسمان زیر چتر درختهای نارنجی پاییز خوب دیده نمشد و سکوت و خلوت دلخواسته خیابون آرامش عجیبی داشت. بارون ریزی میبارید و باد پاییزی بازی زیابیی با برگ ها آغاز کرده بود .همزمان فضا هم خیس بود وهم نارنجی! فکر میکردم صد بهشت از این زیباتر دیده ام ولی شاید آخر دلبسته همین پس کوچه ها شوم که اهلی ام کرده اند ! صدای فرهاد تو گوشم میپیچید...کاش آدمی وطنش را با خود ببرد به هر کجا که خواست... یه برگ بزرگ رقص کنان اومد و چسبید به شیشه ماشین. نمیدونم چرا ترمز کردم و پیاده شدم. برگ رو از شیشه برداشتم و به ذهنم رسید رقص مرگ ،آخرین رقص زیبای برگ است. جمله ای رو که مدتها پیش شنیده بودم تو ذهنم تکرار میشد که شاید زندگی آن بزمی نباشد که آرزویش را داشتی اما حال که به آن دعوت شده ای تا میتوانی زیبا برقص
آره، بايد زيبا رقصيد
چقدر اين جمله براي من هم آشناست!
يادم نيست كجا خونده بودمش ولي خيلي پرمعناست
ولی من با اوریانا فالاچی موافق ترم که میگوید زندگی جاده سنگلاخی است که بایدبا کفش آهنی از آن گذشت و وقتی خوب پاهایت را محافظت کردی همیشه کسی پیدا میشود که سنگی به سرت پرتاب کند
از وطن گفتن به کار بردن کلیشه هاست امایادش مثل شمعی است که گرما و نور اندکش هم مطبوع است
قشنگترین رنگها، رنگ درختها در فصل پاییزه. رقص زیبای برگ، شعر زندگی جاریست
کاش می شد آدمی وطنش را ...
الهام جونم
زیبا بود مثل همیشه !
لینکت کردم راستی
ترنم
Dobarehtarannom.persianblog.ir
سلام خوبي الهام خانوم اسمش شما رو كه ديدم اومدم و براتون نظر گذاشتم اسم عشقه منم الهام بود ولي ازم گرفتنش بعد اون زندگيم داغون شد من توي مدرسه نمونه دولتي درس مي خوندم ولي بعد از اون نتونستم حتي ديپلمم رو هم بگيرم وقتي اسمشو يه جايي مي بينم داغون مي شم اميدوارم بتونين درك كنين حالا هم جستجوي گوگلم الهامه و برا اونا نظر مي دم تا شايد سبك شم
اکنون که به بزمی نه به دلخواه خود دعوت شده ایم نه تنها زیبا که به ساز خود برقصیم . حتی روزهای نازیبای وطن هم زیباست خاطره های ما به ثانیه های شهرمان تنیده شده لعنت بر انان که همیشه قلبمان با وطن و بی وطن خون کردند
خانوم شرمنده