مامان گل من
2.1.08
مچاله از سرمای زمستون تهران میرسم خونه. دارم به یه فنجون چای داغ فکر میکنم که تلفن زنگ میزنه. مامانه ...حالم رو میپرسه و قربون صدقه ام میره....میگه دختر چرا یه زنگ نمیزنی ؟ دلمون دیگه برای صدات تنگ شده.ا
براش از کارم حرف میزنم و توضیح میدم که مسئولیتم اینجا زیاده و من تا دیر وقت سر کارم و وقتی بر میگردم اونقدر خسته ام که فقط دلم میخواد برم بخوابم . ا
.
.
.
امروز ظهر موقع ناهار مامان زنگ میزنه .با نگرونی میگه دیشب از ناراحتی اینکه تو خیلی خسته میشی خوابم نبرد...ا
آخ که محبتی خالص تر از محبت مامان پیدا نمیشه
پس محبت من چی ؟
تو که بابا عزیز دلی نیکی جان
عصاره ی همه مهربانی ها مادر است.