مچاله از سرمای زمستون تهران میرسم خونه. دارم به یه فنجون چای داغ فکر میکنم که تلفن زنگ میزنه. مامانه ...حالم رو میپرسه و قربون صدقه ام میره....میگه دختر چرا یه زنگ نمیزنی ؟ دلمون دیگه برای صدات تنگ شده.ا
براش از کارم حرف میزنم و توضیح میدم که مسئولیتم اینجا زیاده و من تا دیر وقت سر کارم و وقتی بر میگردم اونقدر خسته ام که فقط دلم میخواد برم بخوابم . ا
.
.
.
امروز ظهر موقع ناهار مامان زنگ میزنه .با نگرونی میگه دیشب از ناراحتی اینکه تو خیلی خسته میشی خوابم نبرد...ا
آخ که محبتی خالص تر از محبت مامان پیدا نمیشه

3 comments:

    On 20:49 Anonymous said...

    پس محبت من چی ؟

     
    On 21:14 الهام said...

    تو که بابا عزیز دلی نیکی جان

     
    On 12:33 Unknown said...

    عصاره ی همه مهربانی ها مادر است.