دنیای کوچک ما
23.1.08
15.1.08
Posted in: | 15 comments | |
10.1.08
نیکی نبود . روزهای زیادی تنها بودم. تمام پروازها کنسل شدند. برف زیادی اومده بود و خونه سرد بود.حتی از خونه هم نمیتونستم بیام بیرون.لاستیک های یخ شکن ماشین کمک چندانی نمیکرد. خیلی سخت گذشت. فقط در تلاش بودم که یه جوری بلیط هواپیما گیر بیارم.جفتمون عصبی شده بودیم و کلافه. با هر کسی که فکر میکردم میتونه برام کاری بکنه تماس گرفتم. البته اگر ارزش تماس گرفتن رو داشت .به لطف یکی از بچه های گل زیر آسمان استرالیا ،مسعود عزیز... تونستیم بلیط بگیریم. اون پرواز هم کنسل شد. از صبح مسنجرم رو باز میکردم که مسعود بهم خبر بده که چکار کرده...آرزو داشتم یه بار دیگه نیکی بیاد خونه و سر به سرم بزاره. بشینه پشت میز اوپن آشپزخونه و بگه بابا ضعیفه این غذا سرد شد بیا دیگه...و من هم با اخم بگم ضعیفه باباته ! تا بالاخره نیکی دیشب رسید تهران. دیشب وقتی سرم رو گذاشته بودم رو شونه اش احساس آرامش عظیمی میکردم .حالا که اومده خونه به همه امور رسیدگی کرده. خونه گرمه. آرامش برقراره. درست به اندازه نشستن جلوی آتیش توی سرما لذت بخشه. حالا میبینم که آرامش یعنی زیر همون سقفی باشی که زندگی جریان داره ونیمه دیگه وجودت داره زیرش نفس میکشه .1Posted in: | 6 comments | |
4.1.08
به لیست دوستام تو صفحه اورکات نگاه میکنم. به تصویر تمام کسایی که دوستهای مهربون بودند و هنوز عزیز. نمیدونم الان فاصله بینمون شمارش چند تا اقیانوس و چند تا خشکی شده. نگرون همین چند تایی هستم که تا الان پیشمون موندند. آخه حالا دیگه دوستیهامون هم همون یه مشت آبی شده که به زور میخواییم تو دستامون قایمش کنیم. یه روز چشمامونو باز میکنیم میبینیم که همشون قطره قطره رفتند... بدون اونکه بفهمیم. فقط دستمون پر از خاطره شده...اPosted in: | 1 comments | |
2.1.08
Posted in: | 3 comments | |